پیشاپیش آغاز سال تحصیلی ۱۳۹۱ـ۹۲ را به تمامی راهروان علم و دانش اعم از اساتید، دانشآموزان و دانشجویان تبریک و تهنیت عرض نموده و بر این باورم که اکثر مشکلات و گرفتاریهایی را که عصر حاضر گریبانگیر آن است ناشی از عالمان بدون تربیت و مربیان بدون علم است.
تعریف علم و دین چیست؟ آیا این دو مفهوم میتوانند با همدیگر و در یک جا جمع شوند؟ رابطهی آنها چگونه رابطهای است؟ آیا مکمل همند یا با همدیگر متناقضاند و یا ضد هم به حساب میآیند؟ کدام یک معیار و ملاک درستی دیگری است؟ تفاوت فرضیه با نظریهی علمی و قانون علمی چیست؟ هنگام تقابل علم و دین کدام یک بیانگر حقیقت و واقعیت به شمار میآید؟ منبع علم و دین کجاست؟ آیا میتوان هم عالم بود و هم دیندار؟ آیا فهمی که گذشتگان از علم و دین داشتند با فهم انسان، در عصر مدرن یکی است؟ آیا میتوان آموزههای قرآنی را علمی به شمار آورد؟ و از آن گزارههای علمی مربوط به علوم تجربی را بیرون آورد؟ منظور از اعجاز علمی قرآن چیست؟ این سؤالات و بسیاری دیگر از سؤالات در رابطه با علم و دین ممکن است در ذهن بسیاری از خوانندگان عزیز وجود داشته باشد که سعی میشود پاسخی مناسب و درخور توجه به آنها داده شود.
نگاه قرآن به علم و علما چگونه است؟ روش علمی چیست؟ آیا علم جدید برای انسان مفید است یا ضررش بیش از نفعش به حساب میآید؟ چرا دینداران، از اینکه عالمی در رشتههای مختلف علوم تجربی به دین گرایش پیدا کند بر آن میبالند و حتّی سعی میکنند در سایهی اتکای مستقیم به عالمان و دانشمندان و علم آنها، گزارههای دینی مورد بررسی قرار گیرد و به آیات قرآنی و احادیث نبوی رنگ و لعاب علمی داده شود؟ چرا در سایهی نظریات علمی بسیاری از آیات قرآنی مورد تاخت و تاز واقع شود و از سوی عالمان و مدعیان روشنفکری به چالش کشیده میشود؟ آیا دستاوردهای منفی علم در ساخت بمبهای هستهای و سلاحهای پیشرفته و آلودگی محیط زیست توانسته چهره منفوری از علم را در اذهان به وجود آورد؟ آیا بشر در سایهی علم توانسته سعادتی نسبی را در این کرهی خای برای خویش به ارمغان بیاورد؟ آیا علم توانسته است برای حیات اخروی و زندگی پس از مرگ، سعادت و خوشبختی در آن حیات برای آدمی ارائه طریق نماید؟ آیا علم و دین میتوانند تمامی ابعاد زندگی انسانی را پوشش دهند؟ به تمام حریمها واردشده و آن را زیر چتر شناخت و معرفتی خویش قرار دهند؟ محدودهی علم و دین تا کجاست؟ آیا میتوانند هر کدام وارد حریم دیگری شوند؟
علم بهتر است یا ثروت؟
چقدر در دوران تحصیل خوشحال میشدیم وقتی معلّم، این عنوان را برای انشاء انتخاب مینمود؛ زیرا در نظرمان بسیار ساده جلوه مینمود و جوابش را بدهی و واضح مییافتیم با ذهنی محافظهکارانه رأی به برتری علم داده و در مدح آن قلمفرسایی نموده و آن را بر ثروت و مزیتهای آن ترجیح میدادیم. در کلاس سی نفره کمتر کسی پیدا میشد؛ ثروت را به عنوان برتری بر علم انتخاب نماید. حال که به آن روزها میاندیشم برایم بسیار تعجبآور است که چرا افرادی که در دوران کودکی پول را بر هر چیزی ترجیح میدهند و آن را زمینهساز برآوردن غرایز خویش تصور میکنند؛ اینگونه در نگرش خود تغییر ایجاد کرده و با چرخش صد و هشتاد درجهای علم را بر نماد ثروت (پول) ترجیح میدهند.
این سؤال را از چند نفر سؤال نمودم که اینگونه جواب دادند:
خانمی ۲۶ ساله که فوق دیپلم کامپیوتر است اینچنین پاسخ میدهد: علم بهتر است؛ زیرا ثروت چیزی است که از دست میرود و فقط جنبهی دنیایی دارد. اگر علم داشته باشیم میتوانیم به دیگران خدمت کنیم. امکان دارد ثروت زمانی از دست برود. امّا علم همیشه در وجودمان هست. اگر علم داشته باشیم میتوانیم به ثروت هم دست بیابیم؛ مثلاً مدرک بگیریم و استاد دانشگاه شویم امّا اگر ثروت داشته باشیم با ثروت علم به دست نمیآید.
دانیال سلیمانی پسری ۱۲ ساله که دانش آموز اوّل راهنمایی است اینگونه پاسخ میدهد: اگر عقل تشخیص دهد تا نام ثروت به گوشش میرسد ثروت را انتخاب میکند ولی با علم میتوان ثروت را هم به دست آورد. در زمانی که خواجه نصیرالدین طوسی زندگی میکرد خشم مغولها سرگرفت و خواجه با خود اندیشید جامعه به سه چیز احتیاج دارد: قلم، شمشیر و دینار. اگر بدانیم از قلم خوب استفاده کنیم شمشیر و دینار را هم به دست میآوریم. اگر یک نفر سوار بر شتر از بیابانی رد شود اگر هزارها هزار دینار پول به همراه داشته باشد جانش در خطر است و هر لحظه ممکن است راهزنان پول او را بدزدند و او را بکشند ولی اگر عالم باشد هیچکس به او کاری ندارد.
زگهواره تا گور دانش بجوی.
خانمی ۲۵ ساله که دیپلم علوم انسانی است اینگونه پاسخ میدهد: علم بهتر است چون اگر علم داشته باشیم میتوانیم از طریق علم به ثروت دست پیدا کنیم و صاحب ثروت بشویم ولی اگر ثروت بدون علم داشته باشیم و ثروت را از دست بدهیم یک ورشکستهی به تمام معنا هستیم. دیگر چیزی نیست که جای آن را بگیرد ولی اگر علم داشته باشیم با استفاده از علممان میتوانیم چیزهای از دست رفته را به دست آوریم.
آقایی ۳۵ ساله که لیسانس و معلم بینش و قرآن است میگوید: پاسخ به این سؤال دیرینه بستگی به بینش و نگرش افراد دارد؛ زیرا این بینش و نگرش انسان است که تعیینکنندهی موضعگیری، رفتار و اقوال او خواهد بود. به نظر من این سؤال از اساس اشتباه است؛ زیرا بر فرض تضاد و تعارض و مقابلهی این دو استوار است. در نگرش اسلامی کسب هر دو لازم و ضروری است؛ زیرا هر دو جهت داشتن یک حیات عزتمندانه، سعادتمندانه و مفید به حال خود، خانواده و اجتماع لازم و ضروری است. علم واقعی روشنیبخش و راهنمای انسان و کلید گشایش اندیشهی او برای مقابله با خرافات، نادانیها، مشکلات و بیماریهاست و از سوی دیگر ثروت در دست انسان متعهد، مؤمن و دلسوز نیز دستیار، یاور، رهاییبخش، نجاتدهنده و اسباب سعادت است. پیامبر (ص) میفرماید: «چه نیکوست ثروت و مال شایسته در دست انسان صالح و نیکوکار». در نهایت اینکه هر دو مکمل و موجب اکمال و بهرهمندی از دیگری است، علم میتواند سبب کسب ثروت حلال و ثروت نیز در دنیای امروزی میتواند باعث کسب مدارج بالا و خدمات انساندوستانه و خداپسندانه باشد.
نکتهی جالب توجّه در اکثر جوابها این است که علم را به خاطر بقایش ممدوح و ثروت را به خاطر زوالش مذموم میشمارند. نکتهی ظریف و جالب توجّه نهفته در اکثریت جوابها این است که هر چند به ظاهر رأی به برتری علم داده میشود ولی در ادامه علم را نیز در خدمت کسب ثروت و برای بهدست آوردن آن مورد ستایش قرار میدهند. بنابراین اظهار نظر در این مورد و ارائهی پاسخ، آنگونه که در ظاهر تصور میشود چندان هم آسان نیست. نگاهی به اطراف خویش، جامعهای که در آن زندگی میکنیم و در افق و دیدی وسیعتر نگاهی به جهان انداخته تا از اسارت در دام محافظهکاریها و تعارضات بیجا رهایی یافته و جوابی واقعبینانه به این سؤال داده شود. یکی از نزدیکانم به عمل جراحی فوری نیاز پیدا کرده و هر لحظه سایهی مرگ را بر روی خویش احساس میکند تنها راه رهایی او هم جراحی فوریش توسط پزشکی متخصص است ولی مانع بزرگی سر راهش قرار گرفته که او را هر چه بیشتر به مرگ نزدیکتر مینماید آن هم میزان پولی است که آن پزشک از خانوادهی ما درخواست میکند که باید به صورت زیرمیزی به عنوان رشوه به او داده شود. مبلغی میلیونی که از عهدهی پرداخت آن عاجزیم. همه دست بر زانو در راهروهای بیمارستان شاهد جان دادن عزیزمان هستیم و از اینکه نمیتوانیم کاری را انجام دهیم به شدّت ناراحت و اندوهگین و غمناکیم. التماس به دکتر متخصص فایدهای ندارد تا اینکه مردی که از نزدیک شاهد این اتفاقات است و او هم به جهت بیماری یکی از اطرافیانش به بیمارستان مراجعه نموده کلیهی هزینهی جراحی و درمان را تقبل نموده و عزیزمان از مرگ حتمی نجات پیدا میکند. اگر همانجا از اعضای فامیل پرسیده شود نظرشان در مورد علم و ثروت چیست؟ چگونه جواب میدهند؟ از یک طرف پزشکی را مشاهده کردهاند که با بالاترین درجهی علمی و مدرک تحصیلی اینگونه خویشتن را اسیر منافع مادی نموده و در دام غرایز و هوس دنیوی افتاده و مرد ثروتمندی که با وجود عدم بهرهمندی از مدارک و درجهی علمی، نجات بخش انسانی چون خود میشود. آیا نمیتوان در این لحظه جواب تمامی اعضای خانواده را در مورد قضاوت دربارهی علم و ثروت حدس زد؟
فکر کردن به این پزشک متخصص، فردی با آن سطح علمی که اینگونه نسبت به حیات انسانها بیتوجه است به شدّت آزارم میداد. اینکه چنین فردی چگونه میاندیشد، چه تصوری از حیات در این کرهی خاکی دارد؟ چه تعریفی از حیات انسانی دارد؟ نسبت به هنجارها و ارزشهای جامعه چه دیدگاهی دارد؟ و سؤالات بیشمار دیگری که به شدّت کنجکاو بودم به پاسخ آنها برسم. همینگونه که میاندیشیدم و در رابطهی بین علم و ثروت تأمل میکردم، فسادی را که از ناحیهی دستاوردهای علمی گریبانگیر جامعهی بشری شده است را مرور مینمودم، جنگافزارها و تجهیزات نظامی که سالانه جان هزاران انسان بیگناه را میگیرد و مایهی تهدید حیات بشری شده و دوام و ماندگاری حکام مستبد و زورگو را بیمه نموده است، ابزارها، ماشینآلات و کارخانجات صنعتی که به خدمت نظام سرمایه درآمده و بحرانی جدی را برای محیط زیست به ارمغان آورده است، نقش و جایگاه عالمان در جوامع و در تصمیمگیریهای کلان سیاسی، اجتماعی و... را مرور میکردم به این نتیجه رسیدم آنچه بدان میاندیشم بیانگر نگاهی جدید و اندیشهای نو دربارهی علم و موقعیت عالمان در این کرهی خاکی است. آدمی وقتی لحظاتی دور از تقسیمبندیهای بشری جهت آرامش و آسایش شبانه به میان خانواده بر میگردد؛ تلویزیون را روشن کرده و کانالها و شبکههای مختلف آنرا دنبال مینماید. معیارها و میزانهای غلط حاکم بر جامعهی انسانی حتّی در منزل هم آسایش و آرامش را از آدمی سلب نموده و مشاهده مینماید که عالمان واقعی و دردمندان جامعهی انسانی جای خود را به مجموعهای از مجریهای ستایشگر و کوک شده و مطربان و رقاصانی دادهاند که از دستاوردهای علمی عالمان در جهت اغفال مردم و نهادینه کردن قدرت و ثروت در دست عدّهای خاص نهایت استفاده و بهره را برده و در راستای دوام و ماندگاری حاکمیت سلطه در مناسبتهایی سالانه ممکن است نامی از علما برده شود وگرنه فکر، اندیشه و دستاوردهای آنها مهجور و در خدمت اهداف و خواستههای صاحبان ثروت و قدرت مصادره شده و به تاراج برده میشود. ورای تمامی عوامل توجه روزافزون و همه جانبهی تمامی اقشار جامعه به فوتبال برگ دیگری را بر معیارها و میزانهای آشفته در اینجامعهی جهانی افزوده است. فوتبال به عنوان مهمترین عامل افیون تودهها در قرن بیست و یکم میلیاردها نگاه را متوجه خویش نموده است. بالاترین مقامهای اجرائی کشورها را جهت عوامفریبی و رفتارهای پوپولیستی متوجه خویش نموده به گونهای که رئیس جمهور نیجریه پس از حذف تیم این کشور از جام جهانی آفریقای جنوبی ۲۰۱۰ تصمیم میگیرد به مدت دو سال تیم ملی را از شرکت در میادین بین المللی محروم نماید که با مداخلهی فیفا منصرف میشود؛ آنوقت که رئیسجمهوری فرانسه «ساکوزی» تشکیل کمیتهای را میدهد تا دلایل حذف فرانسه از مرحلهی مقدماتی جام جهانی را بررسی نماید و همچنین بلافاصله به دستور ایشان هانری بازیکن محبوب فرانسوی جهت پاسخگویی در راستای این حذف به کاخ ریاست جمهوری برده میشود. دستان دروازبان تیم ملی اسپانیا (کاسیاس) شش میلیون یورو بیمه میشود و این درحالی است که میلیونها نفر در همین آفریقا از نبود غذا و آب آشامیدنی جانشان را از دست میدهند. پس از حذف تیم ملی برزیل یک نفر، با انداختن خویش در زیر ماشین خودکشی کرده و چند نفر هم دچار سکته قلبی شده و با حیات در این کرهخاکی وداع مینمایند. باراله چه بر سر اینجامعه بشری آمده است، جامعه انسانی در عصری که ادعای عقلگرایی و علمگرایی میکند چرا اینگونه معیارها و میزانهایش بههم خورده است؟ آیا براستی معیار و میزان جهانی دچار مشکل شده و یا موازین من بههمخورده و نمیتوانم صحیح را از غلط، اخلاقی را از غیراخلاقی تشخیص دهم؟
پروردگارا! فرق و تفاوت یک کودک، نوجوان یا جوان مستعد روستایی که روزها در آن گرمای سوزان بهدنبال سایهی درختی میگردد تا خویشتن را از اشعهی سوزان آفتاب محفوظ دارد؛ با آن دروازبانی که دستانش را شش میلیون یورو بیمه میکند چیست؟ آیا اگر معیاری درست بر جهان حاکم بود و ترازویی عادل ارزشها و هنجارها را میسنجید باز هم شاهد اینگونه تقسیمبندیهای ناعادلانه بودیم؟ چرا میلیاردها نفر در سراسر جهان مسابقات جامجهانی را دنبال میکنند ولی افرادی که جشنوارهها و مسابقات مختلف علمی، المپیادهای جهانی را دنبال میکنند تعدادشان به میلیون نمیرسد؟ چرا دستمزد سالانه یکی از بازیکنان فوتبال میلیونها دلار ولی نفر اوّل یکی از المپیادهای بزرگ علمی بیش از چند هزار دلار دریافت نمیدارد؟ چرا ثروتهای خدادادی و منابع طبیعی که بایستی به تمامی آحاد جامعه جهانی اختصاصی داشته باشد اینگونه در جوامع در بین جمعی محدود تقسیم میشود؟ بهگونهای که ثروت و علم، عالمان و ثروتمندان در خدمتشان بوده و از اینکه با آنها عکسی یادگاری بیندازند و امضائی از ایشان دریافت دارند لهله میزنند و جمع کثیری هم به کمترین امکانات رفاهی و بهداشتی دسترسی ندارد. همینگونه که در فکر فرو رفته بودم و از طریق افکارم به هر گوشهای از جهان سرک میکشیدم تا شاید ضعفی از علم امروزی بهدست آورم یکدفعه خاموشی برق مرا به خود آورد و ارزشمندی و نقاط مثبت علم، خود را بر من تحمیل نمود و از اینکه مبادا علم را در افکارم به دار مجازات بیاویزم و به حیاتش پایان دهم و خویشتن نیز دچار همان اشتباه جهانی در ارزیابی مسایل شوم مرا به خود آورد؛ تلنگری به افکارم زد تا اینگونه یکطرفه به قضاوت نروم و بدون اجازهی تشکیل هیئت منصفه و گرفتن وکیل، علم را محکوم ننمایم و در دادگاهی عادلانه به او هم اجازه دفاع از خویشتن را بدهم. چگونه میتوان منکر فواید علم برای جامعه بشری شد و نقش آن در حیات انسانی را نادیده گرفت، چگونه میتوان از خدماتی که رشتههای مختلف علومتجربی و علومانسانی به ارمغان آوردهاند چشمپوشی نمود. آیا نقش علم در ریشهکنی و کنترل بسیاری از بیماریها، ساخت انواع ابزار و وسایل تکنولوژیک، آسان نمودن ارتباطات و تماسها و برقراری تعامل انسانها با هم، ارائه نظرات و تئوریهای بسیاری در زمینههای مختلف اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و روانشناسی و بسیاری دیگر از فوائد و مزایای اندیشمندان علمی را میتوان به آسانی نادیده گرفت و از آن چشمپوشی کرد؟ قدری آرام گرفتم و از دغدغه فکریم کاسته شد؛ ولی هنوز سؤال مهم و بزرگی در ذهنم باقی بود و آن اینکه چرا با وجود این همه فوائدی که علم برای جامعه بشری به ارمغان آورده بسیاری از عالمان از نظر شأن و مرتبهی اجتماعی آنگونه که شایسته آنهاست ارج نهاده نمیشوند؟ چرا نتایج علم اینگونه در جامعه جهانی فساد و ویرانی به بار میآورد؟
بهنظر من جواب این سؤال را بایستی در این جمله یافت که آیا باید اخلاق، علمی باشد یا علم اخلاقی داشته باشیم؟ آیا بایستی از شکم علم اخلاق را بیرون آورد و یا معیارهایی مستقل از علم بر عالمان حاکم و آنها را در مسیر راست و درست هدایت کند؟
آیا از علمی که با طبیعت سر و کار دارد و بهمعنای توصیف و معرفت واقعیتها و چگونگی هست و نیستهاست، میتوان اخلاق را که سر و کارش با فضیلت است؛ بهمعنای تکلیف و معرفت ارزشها و با چه باید کرد و نباید کرد سروکار دارد استنتاج و استنباط کرد؟
آری راز افتادن ارابهی علم در مسیر فساد و انحراف و تبدیلشدن عالمان به ابزاری در خدمت صاحبان قدرت و ثروت و پایینآمدن شأن اجتماعی علما را بایستی در این امر مهم جستجو کرد که دانش، ارزش میآفریند، شناخت، تعهد میآورد و اخلاقی که قبلاً پشتوانهی الهی داشت و همچون ناظری معیار و میزان ارزیابی قرار میگرفت از علمزاده شد و پوزیتویسم اخلاقی که ارزشها را مخلوق روابط اجتماعی میدانست نه وحی و آموزههای الهی، رایج بودن را دلیل بر جایز بودن تلقی نموده و با تمسک به قانون نسبیت انیشتین، رأی به جواز نسبیت اخلاق داده و اخلاق بورژوازی و سیوسیالیستی و مارکسیستی را در دامن خویش پرورش دادند. گرفتن اخلاق از علم، منشأ شکلگیری و استراتژی برخی از مکاتب در دنیای غرب شد و خلطنمودن و عدم تفکیک میان طبع و وضع و استخراج باید از هست تبدیل به مشخصهی بارز این مکاتب گردید. اخلاق علمی کمکم سبب شکلگیری نژادپرستی شد؛ چراکه آنها از اختلافاتنژاد، رنگ، پوست و زبان و بسیاری از تفاوتهای وراثتی که بین آدمیان وجود داشت و علم بدان پی برده بود این اصل اخلاقی را که حقوق آدمیان نیز بایستی متفاوت باشد؛ استخراج نمودند؛ چنانچه آدلف هیتلر براساس این منطق در کتاب نبرد، دلایل بیشماری را در برترینژاد آریایی ارائه میدهد و بسیاری از متفکرین نظام بردهداری و بردگی و حتّی حیوانیت سیاهان را براساس این تفاوتهای نژادی توجیه میکردند؛ چنانچه ساموئل کارت رایت در مقالهای برای اثبات حیوانیت سیاهان به موهای آنها متوسل میشود و مینویسد:
«ساقه هر موی آنان همچون پشم گوسفندان با پوششی فلسمانند پوشیده شدهاست و همچون پشم میتوان آنها را به هم بافت. موی حقیقی هرگز این چنین نیست... سیاهان از نظر بویایی بسیار نزدیک به حیوانات پستاند و میتوانند فقط با بو کردن مار را تمیز دهند.» (۱)
اخلاق علمی به توجیه بسیاری از نابرابریهای سیاسی و اقتصادی حاکم بر جوامع پرداخت و چون فقر و خونریزی و حاکمیت استبدادی را روند پایدار حاکم بر طبیعت میپنداشت هر نوع مقابله و رویارویی با آن را مذموم و مورد سرزنش قرار میداد و خضوع و تسلیم در برابر قوانین ثابته طبیعت را ناشی از اخلاق علمی میدانست چنانچه تصویب قانون کمک به بینوایان در قرن ۱۸ در انگلستان امواجی از مخالفت با خود برانگیخت. کارل مارکس در کتاب سرمایه نظر یکی از روحانیون قرن نوزدهم را در مورد این قانون اینگونه بیان میکند:
ج. تو نبیند کشیش والامقام در رساله خود چنین مینویسد:
«گرسنگی نه تنها یک فشار بسیار آرام و ملایم و مستمر و تحملپذیر است؛ بلکه بهصورت طبیعیترین محرک کار و صنعت نیرومندترین اقدامات را برمیانگیزد. بهنظر میرسد که این خود یک قانون طبیعت باشد؛ که بینوایان باید تاحدی در فقر بمانند؛ تا بتوان کسانی را یافت تا پستترین و نوکرانهترین امور اجتماعی برعهده آنها نهاده شود. در این صورت بر ذخیره خوشبختی بشریت افزوده خواهد شد و نازکطبعان و ظرفا نیز بدون زحمت به کاری که برای آن ساخته شدهاند، میتوانند بپردازند. بنابراین قانون کمک به بینوایان نظم و زیبایی و تقارن خدادادی طبیعت را به هم میزند.» (۲)
به عرصهآمدن نظر علمی داروین و تنازع بقا و اصل انتخاب طبیعی ایشان و ساری و جاری دانستن این نظریه علمی در حیات انسانی مبنی بر اینکه در یک نزاع همیشگی، همیشه ناشایستها حذف و انواعی که بیشترین سازگاری را با طبیعت دارند، باقی میمانند، بهانهای در دست بسیاری از مکاتب فردگرا و جمعگرا، کمونیستی و پوزیتویستی داد تا به توجیه علمی رفتار و اخلاقیات خویش دست یازند.
همهی مستبدان و خونخواران تاریخ در خفا و آشکار از آتیلا و نرون تا بیسمارک و هیتلر همه پیروان و ستایشگران این منطق علمی بودهاند و همه با اشاره یا به تصریح این ضربالمثل انگلیسی را تأیید کردهاند که قدرت یعنی حق و یا به گفتهی بیسمارک حق در لولهی تفنگ است. آدولف هیتلر خشونت و خونریزی وحشیانه را در پوششی زیبا و ظریف (احترام به قانون طبیعت) چنین توجیه میکند: اگر ما به قانون طبیعت احترام نگذاریم و اراده خود را به حکم قویتر بودن به دیگران تحمیل نکنیم؛ روزی خواهد رسید که حیوانات وحشی ما را دوباره خواهند درید و آنگاه حشرات نیز حیوانات را خواهند خورد و چیزی بر زمین نخواهد ماند مگر میکروبها. (۳)
دیدگاههای تکاملی داروین که براساس موازین دقیق علمی حتّی فاقد ارزش علمی است؛ چنان مورد استقبال مکاتب فکری با دیدگاههای کاملاً متضاد و متناقض واقع شد؛ که زمینهساز شکل گیری مکاتب سیاسی اجتماعی در نیمه دوّم قرن نوزدهم بهنام دارونیسم اجتماعی شد. این مکتب در سالهای ۱۸۷۰ در بریتانیا و آمریکا پدیدار شد. نخستین بانیان و حامیان آن، فیلسوفان و جامعهشناسانی چون هربرت سپنسر، والتر باگهوت در انگلستان، ویلیام گراهام سومنر در آمریکا بودند که بنجامین کید، گوستاف رات زنهوفر، گیدینگز و نیکسون کارور نیز از چهرههای برجسته در میان هواخواهان و توسعهدهندگان این مکتب بهشمار میروند. خوشبینی افراطی نسبت به آیندهی جهان به جامعهشناسان و فیلسوفان این قرن که در عصر امپریالیسم میزیستند این امکان را داد تا از علم طبیعت راهی بهسوی حرکت اجتماعی باز کرده و رقابت جانداران را بهترین دلیل بر طبیعیبودن و مجاز بودن رقابت اقتصادی در پهنهی اجتماع قلمداد کنند. بهگونهایی که رشد و توسعه انحصارات بزرگ و بلعیده شدن پیشهوریهای کوچک را نمود مجسم انتخاب طبیعی و بقا اصلح بهشمار آوردند و حمله به مناطق بومی و کشورهای غیرصنعتی را حقّ مجاز و بدیهی تمدنیافتگان وانمود میکردند و فرونشاندن عطش جهانخواری خود را به کمک اصل تنازع بقا، علمی صددرصد موافق قانون طبیعت و همگام با آن تقسیر مینمودند. امپریالیسم، کاپیتالیسم، نژادپرستی، فاشیسم و سلطهطلبی و استعمار همه رنگی علمی به خود گرفته و همه برمبنای اصل تکامل برای محدودیت خود محمل و مجوزی فراهم کردند.
کتاب اوتوآمون فیزیکال آنتروپولوژیست و سوسیال داروینیست سرسخت آلمانی به سال ۱۸۵۹ تحت نام نظم اجتماعی و مبانی طبیعی آن منتشر گردید که حاوی شروع نظرات آمون درباره تکامل اجتماع و راههای گزینش طبیعی قشرهای برتر اجتماعی بود؛ از نظر او در طبیعت از طریق سه روش عمده، انتخاب افراد اصلح صورت میگیرد:
گرسنگی نخستین غربال بیعاطفه طبیعت است که از طریق آن تصفیه نالایقها صورت میگیرد، سپس مدرسه و قانون که خاص اجتماعات انسانی است؛ ادامهی تصفیه را انجام میدهد تا در اثر مدرسه نوآوران عقبافتاده، نارس و آموزشناپذیر از تحصیل محروم و راه برای آنانکه دارای نبوغ و شایستگی هستند باز شود و در نهایت قانون نیز هدفش بازشناختن کسانی است که از نظر ارثی و ساختمان بدنی جنایتکاران فطری هستند تا آنها را از نعمت حیات محروم نماید. (۴)
بنابراین اخلاق تکاملی از این نظر که پیروزی و شکست ظاهری در صحنه طبیعت و تاریخ را معیار خوب و بد میداند و تاریخ را در مقام داور برای رفتار انسانها قرار میدهد اخلاقی ظاهرپرست است، از این نظر که در طول زمان و در مسیر حرکت تکاملی همیشه شایستهها برجای میمانند و ناشایستها زوال میپذیرند؛ اخلاقی آیندهپرست است و از آنجایی که بر هرگونه سبعیت، بهنام علم مهر تصویب مینهد و انتخاب طبیعی و بقای اصلح را نتیجه تنازع بقا میشمارد، اخلاقی نزاعطلب و رقابتپسند میباشد. حال آیا از چنین علمی که اینچنین اخلاقی بر آن حاکم است غیر از فسادآفرینی میتوان انتظار دیگری داشت؟ آیا میتوان امیدوار بود چنین علمی به عمران و آبادانی این کرهی خاکی بینجامد؟ آیا پزشکی که اخلاق بورژوازی بر او حاکم است و جز به کسب ثروت از طریق علم نمیاندیشد و حتّی علم را در خدمت ثروت میخواهد میتوان این انتظار را داشت که علم و وقت خویش را صرف عمل جراحی پیچیده و وقتگیر نماید و درخواست رشوه ننماید؟ آیا برای چنین فردی حیات انسانها ارزشمندتر است یا توجّه به حیات مادی خویش و ارضای غرایز و هواهای نفسانی خویشتن؟ آیا از کسانی که کار شناخت اجتماع و تاریخ و ارائه قوانین و اخلاقیات را نخست از نظریات و قوانین علمی؛ مثلاً از نظریه برآمدن زیستشناسی آغاز میکنند؛ آنرا همچون مبنا و مأخذی برای قوانین و برآمدنهای اجتماعی بهکار میگیرند و جان و وجدان خویش را راضی میکنند که از علم آغاز کردهاند و بر علم بنا کردهاند؛ میتوان انتظار داشت که دستاوردهای علمیشان مفید بهحال بشریت باشد و از سوی صاحبان قدرت و ثروت مصادره نشود؟
دکتر الکسی در کتاب راه و رسم زندگی اینچنین مینویسد:
«قوانین طبیعی از قوانین انسانی بهکلی متفاوتند چنان چه اوّلی مولود کشف و دوّمی محصول ابداع است. چون آبی که پیش از حفر در عمق چاهها جریان دارد، قوانین طبیعی قبل از کشف هم وجود داشتهاند ولی قوانین قضایی و مدنی بهدست آدمی نوشته شدهاند. قوانین اجتماعی همیشه موقتی ولی برعکس قوانین طبیعی جاودانی است، از آغاز پیدایش جهان وجود داشتهاند و برای همیشه نیز باقی خواهند ماند. سرعت سیر نور هیچگاه تغییر نخواهد یافت. برای ما همیشه غیرممکن خواهد بود که با پای خود بر روی آب راه برویم. بافتهای انسانی چنان ساخته شدهاند که در اثر الکل فاسد میشوند.»
پانوشتها:
۱ـ دانش و ارزش، عبدالکریم سروش، ص۱۷
۲ـ همان، ص۲۱
۳ـ همان، ص۳۰
۴ـ همان، ص۱۹۹
۵ـ همان، ص۲۳
نظرات